ناصر بزرگمهر-روزنامه نگار
در جایی خواندم: چند سال پیش همیشه فکر میکردم شبها کسی زیر تختم پنهان شده است. نزد پزشک اعصاب رفتم و مشکلم را گفتم.
روانپزشک گفت: فقط یک سال هفتهای ۳ روز و جلسهای ۸۰ دلار بده و بیا تا درمانت کنم.
۶ ماه بعد آن پزشک را در خیابان دیدم.
پرسید: چرا نیامدی؟
گفتم: جلسهای ۸۰ دلار برای یک سال خیلی زیاد بود. یک نجار من را مجانی معالجه کرد؛ خوشحالم که آن پول را پسانداز کردم و یک ماشین نو خریدم.
پزشک با تعجب گفت: عجب! میتوانم بپرسم آن نجار چطور تو را معالجه کرد؟
گفتم: به من گفت اگه پایههای تختخواب را ببُرم، دیگر هیچ کس نمیتواند زیر تختت قایم شود.
من هم پایههای تختم را بریدم و دیگر شبها با خیال راحت میخوابم و فکر نمیکنم که کسی بتواند زیر تختم پنهان شود و به من ضربهای بزند.
این قصه و راهحل ساده آن، بهنوعی قصه بسیاری از توهمات جمعی و فردی ما است که میتواند با بریدن پایههای تصورات، پیشفرضها، قضاوتهای عجولانه، زندگی ما را با آرامش بیشتری پیش ببرد.
حتی میتوانیم پایههای خرافاتمان را کوتاه کنیم و آینده بهتری را رقم بزنیم.
میتوانیم برای هر تصمیمگیری شتاب نکنیم و کمی بیشتر بیندیشیم و حرفهایمان را قبل از بیان کردن در ذهن و روان و دهانمان مزهمزه کنیم.
توهم تنها به فرد مربوط نمیشود؛ توهم تنها بیماری روحی افراد تلقی نمیشود.
بسیاری از وقتها سازمانها و شرکتهای بزرگ یا گاهی کسبوکارهای کوچک هم دچار توهم میشوند و راه انقراض را با پیشفرضهای غلط در پیش میگیرند. شرکتها و مغازههای بسیاری را به یاد میآوریم که برای مدتی نام و آوازهشان همه جا پیچیده بود و چون نتوانستند خود را با فرآیند تغییر و پیشرفت هماهنگ کنند و به افکار عمومی اهمیت ندادند از گردونه اقتصاد و کار باز ماندند. موبایل را نوکیا فنلاندی به بازار معرفی کرد، اما امروز هیچ نامی ندارد.
توهم در ذهن دولتها هم جاری و ساری است. وقتی دولتی از مردم فاصله میگیرد کمکم دچار توهم قدرت میشود.
بزرگترین مصیبت توهم وقتی است که مدیریتهای کوتوله کمکم سایهشان را بهعنوان بخشی از واقعیت میبینند و حرفهای چابلوسانی را که دوروبرشان جمع شدهاند، باور و آن را نشانه قدرت و مدیریت خود فرض میکنند و از این تعریف و تمجیدها لذت میبرند و حظ میکنند.
مدیریتهای محصور در اتاقهای دربسته با دیدارهای تکراری هر روزه منشی و معاون و مدیرکل و راننده و محافظ و آشپز و بافرهنگ گم شو و دورشو، نمیتوانند تصویر درست و دقیقی از مغازه و رستوران و کارخانه و کسبوکار و سازمان و شرکت و وزارتخانه و دولت خود داشته باشند.
سالها قبل شنیدم که در سازمانی از کلینیک درمانی تا دندانپزشکی و حتی آرایشگاه هم برای مقامات و حتما کارکنان ایجاد شده است. البته نمیدانم هنوز هم ارائه این خدمات ادامه دارد یا خیر، اما همان موقع در یکی از گفتوگوها، به یک مقام مسئول عرض کردم اگر جای شما بودم، این دفتر و دستکها را جمع میکردم تا دستکم گاهی وزیر و وکیل بتوانند در سلمانی و دندانپزشکی و چشمپزشکی، با همه عزتی که به هرحال به آنها گذاشته خواهد شد، درک کمی از شرایط جامعه بهدست آورند.
وقتی حتی مدیرعامل یک سازمان درجه سه هم سالهاست که تاکسی سوار نشده، نرخ بلیت اتوبوس را نمیداند، مترو را یک بار هم ندیده، پول ناهار را حساب نکرده، یک برگ کپی در زندگیاش نگرفته و همه چیزش به اداره مربوط است و شام با خانواده را هم فقط در باشگاههای سازمانی صرف میکند و شمال را در ویلاهای اداره با خانواده میگذراند و حتی وقتی به خارج از کشور هم میرود صفر تا صد سفر را از امکانات vip بهرهمند میشود چه میداند که مردم برای سفر کردن باید چه مصیبتهایی را طی کنند، بلیت هواپیما چه قیمتی است؟ هزینه اقامت در هتل درجه پنج چند تمام میشود؟ یا حتی برای خارج شدن از کشور هم باید هزینه خروج بپردازند یا برای رفتن چند سال یک بار به همین مشهد مقدس خودمان و برای زیارت، یک خانواده چه هزینه سنگینی به دوش دارند.
با این حال لحظه سقوط و نابودی هم برای همه از فرد تا سازمان از مردم عادی تا دولتها وجود دارد.
از بین رفتن هر کسبوکار کوچک تا شرکتها و کارخانههای بزرگ، از سازمانهای ضعیف تا دولتهای قوی، به طرز فکر و باورهای آنها ارتباط دارد. هر قدر مردم را بیشتر باور داشته و بین آنها باشیم و حرفهای بدون رودربایستی آنها را بشنویم، پایههای حکومت و کسبوکارمان را محکمتر کردهایم.
آنها که همیشه به برنامههای یکساله و دوساله و سهساله میاندیشند، نمیتوانند روزهای دهساله و بیستساله و سیساله آینده را پیشبینی کنند؛ اما مدیریتهای فراجناحی که به آینده میاندیشند همیشه در اتاقهای فکر، به برنامهریزی بلندمدت میپردازند تا سرنوشت فرداها را به امروز میز خود گره نزنند.
مدیریت توانمند از نقد استقبال و از تعریف و تمجید دوری میکند. نقد را بهمعنای دیدن بخش خالی لیوان باور دارد و به منتقدان احترام میگذارد و از بهبهگویان و چهچهخوانان فاصله میگیرد.
هر دولتی موظف است هر روز کارنامه دیروز خود را در معرض قضاوت ملت قرار دهد. هر دولتی باید هر فصل و هر دو فصل و هر سال به مردم گزارش واقعی بدهد که چه کرده و برای روزهای آینده چه برنامهای دارد؟
هر کسبوکاری، هر مدیریتی و هر عاقلی میداند که قبل از آنکه به پایان روزهای خوش خود برسد باید چهارپایههای توهم و رویا و خیال را بهدست نجاری دانا بسپارد و قطع کند تا با گذر از حقیقت به واقعیت نزدیک شود و پایههای ماندگاری خود را مستحکم کند.